Sunday, March 19, 2006

اكبر گنجي در اولين روز آزادي

عكس هايي از اكبر گنجي در اولين روز آزادي رو مي تونين در اينجا ببينيد، لينك از طريق خورشيد خانوم

برنامه نوروزي راديو غربتستان

براي شنيدن برنامه ويژه نوروز راديو غربتستان روي اين لينك كليك كنيد. لينك از طريق دوست عزيزم خورشيد خانوم



Radio Ghorbatestan


سال 84 از ديد نيك آهنگ

دست نيك آهنگ درد نكنه، كه به نظر من حق مطلبو ادا كرده، آقا دست مريزاد، اميدوارم هيچ وقت از دل هموطنانت تبعيد نشي، كه نمي شي! سال خوبي رو براي شما آرزو مي كنم

Saturday, March 18, 2006

اكبر گنجي آزاد شد Akbar Ganji freed

آزادي اكبر گنجي خبر خوبي براي شروع سال جديده، البته لزوما نشون دهنده اين نيست كه سال جديد سال خوبيه، ولي اين خبر يكي از بهترين خبر هاي اين روزاس، به اميد آزادي همه اونايي كه به خاطر ابراز عقيده پشت ميله ها هستند
According to the BBC Iran's most prominent dissident journalist Akbar Ganji has been freed from jail after six years. Ganji was jailed in 2001 for writing articles in which he linked senior officials to the murder of dissidents.

Friday, March 17, 2006

بوي عيدي، بوي توپ

نمي دونم چرا ولي به نظر من عيد و شوق نزديك شدن عيد نوروز فقط در دوران بچگي به آدم حال ميده، نه اينكه الان هيچ حسي به آدم دست نده، نه، ولي ديگه مثل بچگي نميشه از كمك كردن تو خونه تكوني و خريدن لباس و كفش نو و خريدن ماهي قرمز و كمك كردن به چيدن سفره هفت سين و اين جور كارا كه همش بوي عيد مي ده لذت برد. چرا؟!؟ شايد زيادي بزرگ شديم؟ شايد زيادي جدي شديم. شايدم اينقدر درگير روزمرگي زندگي شديم كه ديگه بچگي كردن و الكي خوش بودن در لحظه رو يادمون رفته. شايد

كشتار در سيستان و بلوچستان

به گزارش بي بي سي 21 نفر در جاده زابل - زاهدان توسط افرادي كه ظاهرا لباس نيروي انتظامي به تن داشتند كشته شدند
According to the BBC at least 21 people have been killed by gunmen who posed as police and closed the Zabol-Zahedan road in Sistan-Baluchistan Province, which is neighboring Afghanistan and Pakistan.

Thursday, March 16, 2006

اعلام آمادگي ايران براي مذاكره با آمريكا در مورد عراق!؟

اين خبر ديگه واقعا جالبه، تو اين هير و وير مسائل عراق طبعا از مسائل كشور خودمون مهمتره، مگه نيست؟ وگر نه مذاكره با آمريكا؟!؟!؟ خدا به دور
Iran and US agree to have talks over Iraq. We are up to our neck in trouble and now we agree to talks about Iraq. Who gives a damn about Iraq! Seriously now! We suffered for 8 years fighting these people and then they did not have a voice against their president Saddam and many other Arab states even congratulated when he annexed some of Iran's Khuzestan province, now they want democracy?!? Well let them fight for it, like it has happened else where. We are still suffering from that damn war and there are people who are still struggling with life with their limbs mutilated or people who have been gased by our fellow Muslim Iraqi brothers!!! Many widowed women and orphaned children. I say Iraq can have all it deserves. Let them see how war feels like. They could do something back then about the war, couldn't they?!?

ويروس آنفولانزاي مرغي به ايران نزديك تر شد

به گزارش بي بي سي وجود موارد ويروس كشنده اچ 5 ان 1 در كشور افغانستان تائيد شده. اميدوارم تلفات ناشي از اين ويروس به حداقل برسه، و از اونجايي كه مرزهاي كشور ما با افغانستان هم كلا بي در و پيكره اميدوارم افراد بيمار نتونن به راحتي به ايران بيان، چون مطمئنا در شرايط حال حاضر افغانستان مهار كردن چنين ويروسي كار آسوني نيست. اميدوارم به خير بگذره، پرونده در شوراي امنيت و هزاران مساله ديگه، فقط آنفولانزاي مرغي كم داريم
According to the BBC the H5N1 strain of bird flu is found in chikcken in Afghanistan. In the current situation in that country, I very much doubt it that they can control the spread of the virus and prevent human beings from contamination. I just wish it doesn't cross our borders, after all the IAEA row and the referral of the case to the Security Council all we need now is a lethal virus epidemic!!!

به مناسبت ناپديد شدن وبلاگ بزرگمهر

حالا كه ديگه ظاهرا آقاي بزرگمهر شرف الدين وبلاگ خودشونو رو از شبكه جهان پهنا حذف نمودند و جهانيان رو از فرمايشات و تفكرات گهربار خودشون محروم نمودند، و كامنت بنده و سايرين رو هم به يكي از اعضاي شريف خودشون حساب نكردن و اونهارو هم به درك واصل كردن، بنده جوابي رو كه به حمله اول ايشون به وبلاگ ها نوشته بودم و در وبلاگ ايشون به عنوان كامنت گذاشته بودم در اينجا قرار مي دم كه هم مشت محكمي به دهان استكبار جهاني زده باشم و هم درس عبرتي باشد براي آيندگان!!! به هر حال جواب بنده به قرار زير بود
خيلي مي بخشيد ، ولي شما همه وبلاگ ها و وبلاگ نويس ها و نوشته هاي اونهارو كه نمي تونيد با يك چوب بزنيد! در مورد اينكه بعضي از افراد، و يا در اين مورد وبلاگ نويس ها، دوست دارن شناخته بشن يا اينكه بهشون توجه بشه بحثي نيست. البته بايد گفت كه همه آدمها تا حدي به مورد توجه بودن و در چشم بودن نياز دارند. البته اين به ظرفيت ها و خصوصيات فردي و روحي هر فرد هم بستگي داره. اين يك نياز كاملا طبيعيه. فكر مي كنم تاريخ بشر هم همين رو نشون ميده، يعني اجتماعي شدن بشر صرفنظر از اينكه در اون زمان اجتماع به معناي غذاي بيشتر و امنيت بيشتر براي همه افراد يك جامعه كوچك بوده، به دليل احساس نياز به داشتن ارتباط با افراد ديگر اتفاق افتاده. حالا ارتباط به تدريج اشكال و انوع مختلفي پيدا كرده و در قالب هاي مختلفي قرار گرفته و تعاريف متفاوتي هم پيدا كرده. از ارتباط و روابط و بستگي هاي خانوادگي، كه ميشه گفت اولين نوع ارتباط اجتماعي هر انساني با دنياي خارج از خودشه، گرفته تا روابط همسايگي، همشهري بودن، همكاري، تعلق به يك قوميت يا يك ملت خاص. شكل روابط هم با گذشت زمان و به اقتضاي هر دوره يا مقطع زماني خاص تغيير كرده. از پيك و چاپار گرفته تا پست و تلگراف و تلفن و ايميل و ... . چند سالي هم هست كه وبلاگ و وبلاگ نويسي ميشه گفت مد شده. البته به نظر من خيلي چيزا نسبي هستن و نميشه گفت فلان مطلب، نظر، كار، فعاليت و يا حتي مد مطلقا درست يا نادرسته و يا مطلقا خوبه و يا بد. در رواقع به نظر من هر كسي حق داره هر چيزي رو كه به بيانش تمايل داره به هر شكلي كه مي تونه و به هر شكلي كه مي خواد بيان كنه. يه راهش مي تونه نوشتن باشه. حالا چه نوشتن در مجله و روزنامه چه نوشتن در يك وبلاگ و يا حتي نوشتن در نامه به ديگران و يا در دفتر هاي خاطرات و از اين دست. كم نيستن مطالب ادبي كه به صورت نامه نگاري واقعي بين دو نفر، مثلا نويسنده اثر و يك دوست و يا دو دوست فرضي خلق شدن. يا حتي اثر ها و كارهايي كه به شكل دفترچه خاطرات و ژورنال هاي شخصي نوشته شدن، حالا بعضي هاشون رو خود نويسنده به صورت كتاب درمياره، بعضي ديگشون رو هم بعدا دوستان يا اطرافيان گردآوري و منتظر مي كنن. حالا تعيين و قضاوت در مورد اينكه ارزش ادبي يا كلي اين طور نوشته ها چقدره و يا اينكه اصلا ارزش داره يا خير بحثي است عليحده. و به نظر من بايد به خوانندگان اون اثر ها سپرده بشه. گذشته از اينها، البته به نظر من، هيچكس رو نميشه به خاطر اينكه يه مطلبي رو (هر چند به نظر ما باارزش يا بي ارزش باشه) به نحو خاصي و در قالب خاصي بيان كرده و نوشته تخطئه كرد. نمي شه انتشار داشت كه در ميليون ها وبلاگي كه هر روز در سراسر دنيا منتشر ميشه، هزاران شكسپير و گوته و ميشل فوكو و حافظ و مولانا و امثالهم پيدا بشه. شما اگر فكر مي كنيد مطلبي ارزش خوندن نداره و تراوشات ذهني يكي از گونه هاييه! كه توصيف كرديد، خوب اونرو نخونيد. البته لازم مي دونم اينو در پرانتز عرض كنم كه بنده خودم رو نه نويسنده مي دونم نه وبلاگ نويس. البته وبلاگي دارم ولي از عمرش 1 ماه بيشتر نمي گذره، يعني ميشه گفت در اين وادي تازه واردم و اينكه هيچ گونه تعصب و غرض و مرضي هم در مورد وبلاگ و وبلاگ نوسي و وبلاگ نويسان به طور عام يا خاص ندارم. هر كس مي تونه مطلبي يا حرف كسي ديگه اي رو بشنونه و يا بخونه و در مورد اون مساله نظر خودشو داشته باشه. ولي اينكه با يك تعميم كلي همه وبلاگ نويسان رو به صورت بيمار هاي رواني و افراد دچار روان پريشي طبقه بندي و نامگذاري كنيم زياد دوستانه به نظر نمي رسه، من فكر مي كنم بهتره بين اون ها مطالب قابل خوندن رو پيدا كرد و اونها رو خوند. و چه خود مي بود اگر همه دوستان كه خودشون وبلاگي دارند و يا مثل خود شما دست به قلم هستند مي نوشتند تا بلكه ريشه هاي فقر فرهنگي و باورهاي غلطي كه باعث عقب ماندگي نسبي ملت ما و هزاران معضل ديگه هستن خشك بشن. چه خوب بود اگر نوشته هاي چنين افرادي واقعا چيزي رو تغيير مي داد. البته من معتقدم وقتي حتي زور و ارعاب و اهرم هاي فشار ديگه نمي تونن از عهده بر بيان، قلم و نوشتن مي تونه خيلي كارها از پيش ببره. حالا اگر كساني كه به هر نحوي مي نويسند به جاي نوشته هاي خوب همديگرو محكوم كنند از عوام چه انتشاري ميشه داشت؟ البته سرگرمي، درد دل، صحبت هاي خودماني، بگو و بخند و حتي بگو مگو و مباحثه هم كارهايي هستن كه همه ما ها به ميزان متفاوت در زندگي رزومره خودمون به اونها مشغوليم و در واقع اين كارها خود زندگي هستند، پس چرا بايد باز شدن پاي اين كار ها به وبلاگ رو نهي كنيم؟!؟ در ضمن اين نياز كه قبلا هم عرض كردم براي گفتن و شنيده شدن و خوانده شدن، اگر در مورد همه آدم ها صدق نمي كند، پس خود جنابعالي چرا در مجله اي قلم مي زنيد؟ آن هم در مجله اي كه مي شه گفت به نوعي متفاوت و پيشرو هست. يعني در واقع ميشه گفت «چلچراغ » به نوعي بنيانگذار سبكي خاص در نوشتن و پرداختن به مطالب بوده و هست و يكي از بزرگترين محاسن اون تنوع و تكثر انواع مطالبيه كه در مجله به اونها چرداخته ميشه. از مسائل و پديده هاي اجتماعي و هنري و فرهنگي به طور اعم گرفته تا ورزش، تئاتر، سينما، موسيقي و مسائل جوانان و صدها مقوله ديگه به طور خاص. حتي گفتن اين مساله چندان اغراق اميز نيست اگر «چلچراغ» رو به نوعي صداي نسل جوان امروز بناميم. البته مي بخشيد چون شما خودتون در اين نشريه مشغول هستيد و توصيف من از اون براي شما مسلما خالي از لطفه. ولي خوب اگر اينترنت و عالم مجازي ديجيتال و وبلاگ و وبلاگ نويسي پديده و مقوله اي تا اين حد منفي و مخرب و قابل انزجاره، و مطالب وبلاگ نويسان فقط براي جلب توجه و خود شيرينيه و يا از روي تراوشات اذهان بيمار اونهاست و يا اينكه مثلا بعضي از وبلاگ نويسان، به زعم شما البته، دچار مگالومينيا و خود بزرگ بيني هستن و فكر مي كنن دنيا به اونها و نظراتشون نياز داره، چرا مجله اي كه شما در اون مي نويسيد به وبلاگ ها و بلاگ نويسها مي پردازه؟! مثلا در شماره 173 سال چهارم، چاپ آبان 1384، اگر اشتباه نكنم در قسمت «چت» در مقاله اي به معرفي «بلاگفا» مي پردازه. آيا اين عادلانه است كه شما كه خود از اصحاب اين گروه فرهنگي هستيد به تخطئه مقوله اي بپردازيد كه مجله مطبوع خودتون به اون مي پردازه؟ آيا به نظر شما دور از انصاف نيست اگر كسي به شما («چلچراغ») اعتراض مي كرد كه چرا در مورد فلان سرويس ارائه و پشتيباني وبلاگ، مثلا در اين مورد «بلاگفا»، نوشتيد و اينكه آيا به اين صورت و به نحوي غير مستقيم و نامحسوس براي بلاگفا تبليغ مي كنيد؟ به هر حال حمله به يك جماعت، دسته، گروه، حزب، قوميت و يا هر مجموعه اي ديگه اي كه متشكل از انسان ها است و همه اونها رو محكوم كردن و از دم تيغ انتقاد گذارندن بدون در نظر گرفتن تفاوت ها و ويژگي هاي اونها، كه اين هم خود زائيده تفاوت انسانها با همديگه است، به نظر من غير منصفانه و به دور از دوستيه. در ضمن چرا خودتون براي بيان نظرتون از همون قالبي استفاده كرديد كه ازش متنفريد؟!!؟! چرا در مجله اين مطلب رو چاپ نمي كنيد؟ البته شايد هم اينكارو كرديد چون من مدتيه كه ديگه «چلچراغ» رو نخوندم. البته هميشه از خوانندگان پر و پا قرص بودم و لي مدتيه مشغله و گرفتاري هاي روزمره مجال و رمق چنداني براي پرداختن به نشريات و موسيقي و فيلم و ساير محصولات به اصطلاح فرهنگي، باقي نگذاشته و از اين فعاليت هاي هميشگي باز موندم كه در اين اوضاع و اوصاف و احوال در اين ديار كه به قول «مهدي اخوان ثالث» دچار «زمستان» است، براي فراموش كردن ناملايمات روزگار مرحم خوبي هستند. هم بي دردسر هستند هم بي ضرر. به طور خلاصه سرگرمي هاي سالم، تا تعريف شما چه باشد از سالم. بيشتر دردسرتان نمي دم. ولي احساس كردم بايد اين هارو مي نوشتم، حالا در كدام گروه قرار مي گيرم و تشخيص خوانندگان چيست بسته به كرم شما و ايشان است. البته از اسم وبلاگ شما، كنترل و اف5، كه فرماني است در ويندوز براي رفرش كردن اكسپلورر، آن هم به صورت پدر و مادردار، اين طور مي فهمم كه شما فكر مي كنيد زمان تغيير و تحولي اساسي در رويه وبلاگ نويسي فرا رسيده و خوب اين هم نظر مثبتي است و قابل تامل. البته اگر دست فهميده باشم. برداشت است ديگر، گاهي درست گاهي هم نادرست. به هر حال عرايض بنده بود خدمت شما اميدوارم شما و دوستان اگر حوصله خواندن اين متن رو داشته باشن بنده رو به خاطر اطاله كلام ببخشيد. چون ظاهرا نوشته ها در وبلاگ ها به نظر بعضي از دوستان بلاگر بايد از متراژ خاصي! بروخوردار باشه تا «وبلاگي» باشه ولي خوب چه كنم كه وقتي بايد نوشت، بايد نوشت. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل. سلامت، شاد و موفق باشيد.

Wednesday, March 15, 2006

وبلاگ بزرگمهر شرف الدين كو؟

آقا وبلاگ آقاي شرف الدين منهدم شده؟!؟ چرا روي سرور بلاگ اسپات نيست ديگه؟ اسباب كشي فرمودن به سلامتي، يا اينكه دنياي تنفر انگيز! وبلاگ ها رو كلا ترك كردن؟؟ به هر حال آرزوي موفقيت دارم براشون

چهارشنبه سوري هاي قديم يادش به خير

البته منظورم از قديم اين نيست كه بنده به دوره ژوراسيك تعلق دارم، ولي همين ده، دوازده سال پيش چهارشنبه سوري خيلي انساني تر و خاطره انگيز تر برگزار مي شد، من نمي دونم ما ايراني ها چرا استعداد عجيبي در به گند كشيدن و لوث كردن هر چيزي داريم، حتي چيزها و اتفاقات و موضوعاتي كه ظاهرا خيلي هم براشون ارزش قائليم. بعضيا واقعا شورشو در آوردن. چرا بايد در يه همچين روزي اينهمه آدم مصدوم و مجروح بشن يا بسوزن و يا قطع عضو بشن؟؟؟
البته اونايي كه در تهران زندگي مي كنن احتمالا خودشون با قضيه برخورد دارن، ولي دلم مي خواست آخر شب ساعتاي يازده، دوازده توي خيابوناي شهر يه دوري بزنين تا ببينين رفتگراي بيچاره فردا بايد پنج-شش برابر هر روز كار كنن تا آشغال ها، چوب هاي سوخته و اين جور چيزهارو از توي خيابونا پاك كنن. حالا اگر فردا يه نفر داشت با ماشينش از توي يكي از همين خيابوناي شهر رد مي شد، ماشينش پنچر شد، نمي گه از ميخ جعبه ميوه هايي بوده كه ديشب بچه خودم توي خيابون آتيش زده، اولين چيزي كه به ذهنش مي رسه چند تا فحش آبدار به شهرداري و رفتگراي زحمتكشه، بعدشم احتمالا با خودش ميگه، «ايندفعه كه يارو اومد، ماهانه اش رو خواست مي دونم چي جوابشو بدم». البته ما خودمون هيچ وقت كار اشتباه نمي كنيم، هميشه ديگراني هستند كه اشتباه مي كنند و ما مي تونيم ازشون انتقاد كنيم!؟ نه؟ اينطور نيست؟

Monday, March 13, 2006

بالاخره برگشتم

دوستان سلام، مدتي سفر بودم و نتونستم وبلاگو آپديت كنم، البته شايد بگيد كسي چيزي از دست نداده، ولي خوب اگر وقت شد از سفر به كرمان، زرند و بم براتون مي نويسم. اگر شد چند تا عكس هم مي زنم تنگش! فعلا تا بعد